زبانحال حضرت زینب با امیرالمومنین علیه السلام
شاعر : مجتبی روشن روان
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : ترکیب بند
بستی نگـاه خستۀ خود را چـرا به در داری به سوی فـاطمه بابا مگـر نظـر
قـرآن کــنـار بـسـتـر تـو بـاز کـرده ام بـابـا بـبـین که آمـده وَانـشَـقَّـتِ الـقـمر
فهمیدم از نگـاه ترت... رفـتـنی شدی امشب به جان چشم تو می ترسم از سحر
گفتی کفن بیاور و رفتی ز هـوش باز آرامـش مـرا مـبـر ای مـهــربـان پـدر
قـرآن به سـر گـرفـتـه ام و زار مـی زنـم
بـا قـلـب خــسـتـه نــالــۀ قـهـار! مـی زنـم
قـلـب مرا دوبـاره به آتـش مـزن پـدر با چـشم بسته لب مگـشا بر سخن پدر
آهسته حرفهـای خصوصی خویش را پنهان ز اهـل خـانه مگـو با حسن پدر
از کربلا و هجمه غمها و تیغ و تیر... گـفـتـی حـکـایت تنِ بـی پـیـرهـن پـدر
خیره شدی به دست ابوالفضل خود چرا؟ خون می چکد زچشم تو در پیش من پدر
دارد بــرای تـو حـسـنـم سـیــنــه مــی زنـد
گـریان... حسیـن بی کـفـنـم سیـنـه می زنـد
حالـم خـراب بود ز غـم شد خـراب تر از داغ روی تو شـده ام دل کـبـاب تـر
گـویـا در آسـتـان خـداونـد لا شـریـک آن کس مقرّب است که دیده پُـر آب تر
بعد از تو ای سلام بدون جواب نیست در کـوفه از سلام حـسن بی جـواب تر
با روی خون گرفته به من گفته ای که نیست از آن سـر بـریـده محـاسن خضاب تر
رنگـت پـریده است پدر جـان سکـوت کن
دیگر بس است روضه !به قرآن سکوت کن
گاهی نظر به کام حسن می کنی و گاه باچشم خیس می کشی از عمق سینه آه
گاهی زهوش میروی و بعد...بی رمق می افکـنی به حلق حسیـنم فـقـط نگـاه
جانم به لب رسید پدر؛ زآن دمی که تو گاهی ز کوفه حرف زدی، گاه قـتلگاه
گفتی که اهل کوفه مرا حـبس می کنند پـیـش سـر بـریـده و اطـفـال بـی پـنـاه
آن روز پس دلاور رعنای من کجاست؟!
عباس تکیه گاه حسین و حسن کجاست!؟
|